جدول جو
جدول جو

معنی آتش سوز - جستجوی لغت در جدول جو

آتش سوز
چیزی که در آتش سوخته باشد، برافروزندۀ آتش، حریق، آتش سوزی، برای مثال بر «آتش سوز» گرد آید همه کس / تو هم فریاد آتش سوز من رس (فخرالدین اسعد - ۳۰۷)
تصویری از آتش سوز
تصویر آتش سوز
فرهنگ فارسی عمید
آتش سوز(تَ)
آتش سوزان. حریق. (دهار) :
بر آتش سوز گردآید همه کس
تو بر فریاد آتش سوز من رس.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
آتش سوز
آتش سوزان، حریق
تصویری از آتش سوز
تصویر آتش سوز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آتش خو
تصویر آتش خو
تندخو، بدخو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آتش سوزی
تصویر آتش سوزی
آتش گرفتن دکان، خانه یا جای دیگر به صورت ناخواسته، حریق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آتش سری
تصویر آتش سری
تندخویی، خشمناکی، نابردباری، برای مثال مکن تیزمغزی و آتش سری / نه زاین سان بود مهتر لشکری (فردوسی - ۷/۵۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آتش فروز
تصویر آتش فروز
آتش افروز، برای مثال بیامد دوصد مرد آتش فروز / دمیدند، گفتی شب آمد به روز (فردوسی - ۲/۲۳۴)
فرهنگ فارسی عمید
(طِ گِ رِ تَ / تِ)
که زود آتش گیرد. که بدون دود سوزد. هیزمی چون هیمۀ کاج که خوب و به آسانی بسوزد. مقابل بدسوز
لغت نامه دهخدا
(تَ سَ / سِ)
تندرو
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آتش خوی. تندخوی
لغت نامه دهخدا
(تَ شِسَ)
نام گیاهی است دوائی وآن را بتازی بنفسج الکلاب خوانند. (برهان). برنوف. ظاهراً این کلمه مصحف تس سگ است. رجوع به تس سگ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ سَ)
غضب بسیار. خشم سخت. نابردباری:
مکن تیزمغزی و آتش سری
نه زینسان بود مهتر لشکری.
فردوسی.
بگودرز فرمود پس شهریار (کیخسرو)
که رفتی کمربستۀ کارزار
چو لشکر سوی مرز توران بری
مکن تیز دل را به آتش سری.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ارغوانی. ارجوانی. احمر. قانی:
ساقیا یک جرعه ای زآن آب آتش گون که من
در میان پختگان عشق او خامم هنوز.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(چَ رَ دَ / دِ)
آتش افروز:
پس آنگاه فرمود پرمایه شاه
که بر چوب ریزند نفت سیاه
بیامد دوصد مرد آتش فروز
دمیدند و گفتی شب آمد بروز.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(تَ شِ)
آتشی که بر موسی تجلی کرد بطور
لغت نامه دهخدا
تصویری از آتش سگ
تصویر آتش سگ
گیاهی دارویی است بنفسجالکتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتش سری
تصویر آتش سری
غضب بسیار، خشم سخت، نا بردباری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتش سیر
تصویر آتش سیر
تندرو
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که آتش را روشن کند، کسی که در جشنها (مخصوصا جشن آخر سال و نوروز) خود را آرایش کند و آتش روشن سازد و شعله آنرا در دهان خود فرو برد و بیرون آرد و بدین وسیله از مردم پول گیرد، فتنه انگیز، هر ماده قابل اشتغال که از آن آتش روشن کنند آتشگیره آتش افروز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتش سوزان
تصویر آتش سوزان
حریق آتش سوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتش سوزی
تصویر آتش سوزی
آتش گرفتن دچار حریق شدن
فرهنگ لغت هوشیار
روشنایی آتش
فرهنگ گویش مازندرانی